حرف دل
کـنــ ـ ــارت کــه بــاشــمـــ ـ ــ خــوردن آب هــم مــسـتــم مــیـکـنـد! خسته شدم از آدمهایی که میگن : سیـگار هــم نشــدیــم ! ميـدانـي چـند بــار از فکــر ِ من گـذشـته ای.... فقــط يـک بــــار ! چـون ديگــر هــرگــز از خيـالــم نـرفــتـه ای ...! دوست داشتم تو نبودی از من فاصله بگیر …. سال ها رفت و هنوز من ثریا وار ، می بارم و می شویم هراست را از چه تو اینگونه بی تابی ؟ از چه رو اینگونه می ترسی ؟ تا وقتی مرا داری . . . هراس از چه ؟ هراس از که ؟ من که ویران می کنم هر چه تو را آزرده . . . من که آتش می زنم هر چه تو را ترسانده . . . و عشق من برای تو چه بی پایان تلاشم برای راندنت از دل چه نافرجام و روح تو چه ارزان است در دست رقیب من !! و من نالان و سرگردان و من آواره و حیران نگاهم منجمد سوی دو چشم توست . . . دو چشم تیره ات را می پرستم من ، عزیز من ! مرا بشنو !! صدایم سوز غم دارد . . . صدایم ساز می سازد ولی ناکوک ! صدایت عشق می ریزد ولی مشکوک ! از چه تو اینگونه بی تابی ؟ از چه رو اینگونه می ترسی ؟!! آدمی در آغوش خدا غمی نداشت پیش خداحسرت هیچ بیش وکم نداشت دل از خدا برید و در زمین نشست صد بار عاشق شد و دلش شکست به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود! یادش آمد روزی دل خدا را شکسته بود روزی روزگاری خدا ما را آفرید ، تا آدم باشیم قصه ما به سر رسید . خدا به خواستش نرسید . . خبربـه دورتـرین نقطه جـهان برسد نخواست او به من خسته بی گمــان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد ؟ چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برســــــــد ؟ رها کنی برود از دلت جـــــــدا باشـــــد به آنکه دوست ترش داشته به آن برســـــد رهــا کنی بروند تا دو پـــــرنده شوند خبـــــــر به دورترین نقطه جهان برســــد گلایــــه ای نکنی و بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبــــادا به گوششان برسد ؟ خدا کند که نه ...!! نفرین نمی کنم که مبادا به او که عاشـــــق او بودم زیان برســـد خدا کند که فقط آن زمـــــــان برســد...!!! حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه!هرروزکم کم می خورم قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن! هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه! چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم گونه های خیسم رانمی توانم پنهان کنم سرنوشت را نمی توانم انکار کنم اما خداوندا چرا در نگاه یک کودک منتظر اشک را نمی بینی چرا سردی دستهای یک کودک بی پناه را حس نمی کنی خداوندا سرنوشت چرا بد نوشت و چرا اینگونه نوشت بازی روزگار با ما چرا اینگونه نوشت روزگاری تلخ حسرت نگاه سردی دست چشمهای خیس و دلهای غمگین و خسته خداوندا جوابی برای اینها ندارم؟؟؟؟ روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟ خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تواین شب های تو در تو خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر در گم خداحافظ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم خداحافظ گل پونه که بارونی نمی تونی ...طلسم بغضو برداره از این پاییز دیوونه خداحافظ .....! خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا خداحافظ خداحافظ همین حالا خداحافظ باران قصیده واری غمناک آغاز کرده بود می خواند و باز می خواند بغض هزارساله دردش راانگار می گشود اندوه زاست زاری خاموش! نا گفتنی است... اینهمه غم؟! نا شنیدنی است! پرسیدم این نوای حزین درعزای کیست؟ گفتند اگر تو نیز از اوج بنگری خواهی هزار بار از و تلخ تر گریست! هيچگاه سعي نکن که کار را با عجله به پايان رساني بلکه تلاش کن تا آنرا خوب انجام دهي چون مردم نمي پرسند که در چه مدت اين کار را انجام دادي؟ بلکه از کيفيت و خوبي آن سئوال مي کنند. << خواستم عشق را معني کنم.....؟ به نزديک آن قفس کنار پنجره رفتم ،آن را باز کردم تا آن پرنده زيبا آزاد گردد، ولي آن هنگام که آن پرنده به سوي آسمان پر گشود، معصومانه به زمين افتاد! به قفس نگريستم، نه...! نه...! آن پرنده بالهايش را درون قفس جا گذارده بود! آري! آن پرنده به آن قفس عادت کرده بود، آخر، آن پرنده زيبا به ميله هاي آهني آن قفس دلباخته بود یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. و... یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم...!!! دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد..! چه بخشنده خدای عاشقی دارم.. که میخواند مرا با انکه میداند گنهکارم! دلم گرم است و میدانم.... بدون لطف او تنهای تنهایم.. گفتم :خدایا تنهاترینم روی نیمکت توی پارک، روزنامه دستمه... اومده میگه... روزنامه میخونی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم صفحه گذاشتم... گل گرفتم رفتم بیمارستان نگهبان میگه گل یرای مریضتون اوردین؟میگم: پَـــ نَ پَـــ .اومدین خواستگاری تو با این سیبیلات... به دوستم میگم میخوام برم قله دماوند.میگه میخوای بری کوهنوردی؟میگم: پَـــ نَ پَـــ میرم اب معدنی اورجینال بیارم... به دوستم میگم قراره بریم قشم.میگه هوایی یا زمینی .میگم هوایی.میگه:با هواپیما دیگه ؟میگم پَـــ نَ پَـــ با جاروی هری پاتر... پارتی بودیم ... ملت اون وسط داشتن دستارو تکون میدادن و میرقصیدن ... رفیقم میگه دارن میرقصن!؟ پَـــ نَ پَــــ اینجا گیر افتادن! دارن برای هلیکوپتر امداد دست تکون میدن تا نجاتشون بده.. بابام با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین ... تازه میپرسه خورد به دستت؟ پَـــ نَ پَـــ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، عجب گلی بود عجب گلی یارو با موتور زده بهم ....خوردم زمین سرم شکسته داره خون میاد اومده میگه سرت داره خون میاد؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ من خودنویسم جوهرم پس داده تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم ، یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟ گفتم پـَـــ نَ پـَــ برد سیستم عاملشو آپدیت کنه فردا میاره به داداشم میگم سر رات داری میای یه لیوان ابم بیار بهم میگه تشنته میگم:پـَـَـ نَ پـَـَـــ من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین، میگه بال مرغ؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم دختره داره غرق میشه میگم دستتو بده به من میگه می خوای نجاتم بدی؟! پَـــ نَ پـَـــ میخوام واست لاک بزنم! زنگ زدم عکاسی نوبت بگیرم واسه عکس گرفتن ، دختره گوشی رو برداشته ، میگم ببخشید خانم امروز وقت خالی کی دارید ؟ میگه واسه عکس گرفتن ؟ پَـــ نَ پَـــ واسه اینکه با خونواده خدمت برسیم !!! بعد میخنده میگه 6 وقت داریم . بهش میگم قبل از 6 هم کسی نوبت داره ؟ میگه پَـــ نَ پَــــ امروز رو کلا واسه شوهر آیندم خالی کردم . به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو ... میگه روشنش کنم ؟ پَـــ نَ پَــــ تو بزن دو ... من هُل میدم روشن شه .... رفتیم کوه ... دارم چوب جمع میکنم ... میگه می خوای با چوبا آتیش درست کنی؟ پَـــ نَ پَـــ پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت ... مانتوش كه كوتاهه، آرايششم که شبيه جن و پری شده ... حالا بماند که موهاش قرمزه ! ميگه به نظرت برم بيرون گشت ارشادم بهم گير ميده ؟! پَـــ نـ پَـــ ميبرنت صدا و سيما تو برنامهی زلال احکام به سوالات شرعی مردم پاسخ بدی دارم به خواهر زادم دیکته میگم ... رسیده آخر خط میگه دایی برم سر خط ؟! پَ نـــ پَ بقیشو رو فرش بنویس! لپ تاپ رو پامه دارم باهاش کار میکنم بابام اومده تو اتاقم میگه لپ تاپت روشنه ؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رو زمین داشت گریه میکرد گذاشتمش رو دلم آروم بگیره بعد بش میگم کاری داری باش مگه ؟ میگه پَـــ نَ پَـــــ صدا گریه اش تا تو اتاق من میومد اومدم بهت بگم گناه داره بغلش کن... رفتم پنیر فروشی پنیر لیقوان بگیرم مییگم این پنیر سوراخ دارا پنیر لیقوانه؟میگه پَـــ نَ پَـــ خط دفاع استقلاله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! سریع برو ادامه ی مطلب تا آلزایمر نگیری................ ............................................ .................. ...... . .... ........ ................ ........................................ ....................................................................... حالا اگه دیرم میکردی چیزی نمیشد آرامش داشته باشید و ساکت بنشینید. این مطلب خیلی جالبه... ادامه مطلب...... چندی پیش دوستم تعریف میکرد که برادر زاده اش با هیجان از مدرسه به خانه امده و گفته:سر صف اعلام کردن هرکس راجع به عمه عطار بهترین تحقیق را تا اخر هفته بکند و تحویل دهد جایزه تعلق میگیرد... همه خانواده به اصرار بچه میرن دنبال تحقیق در مورد زندگی عمه عطار...ولی دریغ از تنها خطی که در مورد خانواده پدر عطار پیدا کنند...به هر کسی که در مورد شعر و ادب اطلاعاتی داشت رو میندازند ولی انها هم درباره عمه عطار چیزی نمی دانستند....همه تعجب میکنند که این دیگر چه موضوعی است...مادر بچه تصمیم میگرد به مدرسه برود و به مسئولین بگویید که تحقیق در باره این موضوع محال است..و از انها بپرسد که این چه بساطی است که راه انداختند...مادر بچه پیش مدیر مدرسه میرود و پس از اینکه جریان را تعریف میکند....فکر میکنید مدیر چه جوابی میدهد؟؟...مدیر میگویید موضوع تحقیق در مورد ائمه اطهار بوده نه عمه عطار.....!!!!!!!!!!!!!! چندتا عکس از شرکت کنندگان در جشنواره اسکار هالیوود 2012... joli&pitt j.lo penelope cruz emm stone cameron diaz berenic bejo sandra bullock gwyneth paltrow shailene woodley annie mumolo .. بعضی هاش واقعا قشنگه.... یادمان باشد که: او که زیر سایه دیگری راه میرود، خودش سایهای ندارد. یادمان باشد که: هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را. یادمان باشد که: زخم نیست آنچه درد میآورد، عفونت است. یادمان باشد که: در حرکت همیشه افقهای تازه هست. یادمان باشد که: دست به کاری ن کنم. یادمان باشد که: آنها که دوستشان میدارم میتوانند دوستم نداشته باشند. یادمان باشد که: فرار؛ راه به دخمهای میبرد برای پنهان شدن نه آزادی. یادمان باشد که: باورهایم شاید دروغ باشند. یادمان باشد که: لبخندم را توى آیینه جا نگذارم. یادمان باشد که: آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفتهاند و او را راه میبرند. یادمان باشد که: لزومی ندارد همان قدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم. یادمان باشد که: محبتی که به دیگری میکنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد. یادمان باشد که: اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید. یادمان باشد که: دلخوشیها هیچکدام ماندگار نیستند. یادمان باشد که: تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز رو به راه است. یادمان باشد که: هوشیاری یعنی زیستن با لحظهها. یادمان باشد که: آرامش جایی فراتر از ما نیست. یادمان باشد که: من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم. یادمان باشد که: برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود! یادمان باشد که: در خستهترین ثانیههای عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست! یادمان باشد که: لازم است گاهی با خودم رو راستتر از این باشم که هستم. یادمان باشد که: سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشتهاند، هر کسی سهم خودش را میآفریند. یادمان باشد که: آن هنگام که از دست دادن عادت میشود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست. یادمان باشد که: پیشترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند. یادمان باشد که: آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود. یادمان باشد که: نیازمند کمکاند آنها که منتظر کمکشان نشستهایم. یادمان باشد که: هرگر به تمامی ناامید نمیشوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی. یادمان باشد که: غیر قابل تحمل وجود ندارد. یادمان باشد که: گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد. یادمان باشد که: خوبی آنچه که ندارم این است که نگران از دست دادناش نخواهم بود. یادمان باشد که: وظیفه من این است؛ حمل باری که خودم هستم تا آخر راه. یادمان باشد که: در هر یقینی میتوان شک کرد و این تکاپوی خرد است. یادمان باشد که: همیشه چند قدم آخر است که سختترین قسمت راه است. یادمان باشد که: امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست. یادمان باشد که: به جستجوى راه باشم، نه همراه. یادمان باشد که: هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها .. زنم که نتوانم آن را برای دیگران تعریف این مطلبی که براتون میذارم از زبان یک پیر مرده.... این مطلب رو حتما بخونید.... ( First ,I was dying to finish my high school & start college &then I was dying to finish college &start working then I was dying to marry &have children & then I was dying for my children to grow old enough so I could go back to work but then I was dying retire & now im dying…&suddenly I realized I forget to live!!!! Plz don’t let this happen to u appreciate your current situation &enjoy each day My friend… To make money we lost our health , &then to restore our health we lose our money we live as if we are going to die &we die as if we never live…. ترجمه متن به فارسی ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم، سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود. قدر دادن موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید. دوستانم برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم این داستانی که براتون گذاشتم برگرفته از کتاب بال هایی برای پرواز نوشته ی نوربرت لش لایتنره.... داستان مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد همه آرزوی تملک آن را داشتند . باديهنشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد باديهنشین تعویض کند. باديهنشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، با ید به فکر حیلهای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری میکرد، در حاشیهي جادهای دراز کشید. او میدانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور میکند. همین اتفاق هم افتاد... مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. مرد گدا نالهکنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخوردهام نمیتوانم از جا بلند شوم دیگر قدرت ندارم. مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گول باديهنشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! میخواهم چیزی به تو بگویم. باديهنشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرا دزديدی. دیگر کاری از دست من برنمیآید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچکس تعريف نکن که چگونه مرا گول زدي... باديهنشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟ مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درماندهای کنار جادهای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسي به او کمک نخواهد کرد. باديهنشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد ... ...................................... این داستانو حتما بخونید خیلی جالبه.... ولی بیشتر حرصتون میگیره بجای اینکه خندتون بگیره...!!!! خسته نمیشید اگر نظر بذاریداااااا
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
بــ ــ ـ ــی تــ ـ❤ـ ـــو امــا ،
تــمــام سـنـگــیـنـ ــی کــوهـهـا بــر دوش مـ ــ ـن است...
و شـ ـ ــراب نــاب شــ ـ ـ ــیـــــراز هـ ـ ـ ـــم مــستم نـمــی کـنـد! ܓ✿
تو خیلی خوبی ، من لیاقت تو رو ندارم!!
بی لیاقت های عزیز ...
حداقل واسه رفتنتون یه ریزه خلاقیت به خرج بدین ...
!!!
کـه تــرک کــردنمـون سخــت بــاشــه ...!
و پیشتر از تو
من نمی بودم
تا پای هیچ خاطره ای
به بهار نمی رسید ..!!
هر بار که به من نزدیک می شوی
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر ….
خسته ام از امیدهای کوتاه … !!!
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها میخواهی؟
صبح تا نیمه شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن میگویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریاست؟
نوری از روزنه ی فرداهاست؟
یا خداییست که از روز ازل ناپیداست؟
آب می خواهم،سرابم می دهندعشق می ورزم عذابم می دهند
خودنمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟آفتاب!!!!
خنجری برقلب بیمارم زدندبی گناهی بودم ودارم زدند
دشنه ای نامردبرپشتم نشست ازغم نامردمی پشتم شکست
سنگ رابستند وسگ آزاد شدیک شبه بیدادآمد دادشد
عشق آخرتیشه زدبرریشه ام تیشه زدبرریشه ی اندیشه ام
عشق اگراینست مرتدمی شوم خوب اگراینست من بدمی شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم!دیگرمسلمانی بس است
درمیان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعدازاین بابی کسی خو می کنم هرچه دردل داشتم رومی کنم
نیستم ازمردم خنجر بدست بت پرستم،بت پرستم،بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازارماست
من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت
حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:
" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
خلاصه همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ...
خلاصه غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
+
+
+
+
حال ترجمه از زبان همسرش
خط اول :حالت چه طوره زن ؟
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟
خط سوم : مادرت چه طوره ؟
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!
خط پنجم : فقط برگردم خونه....
خط ششم : می کشمت
خط هفتم :غضنفر از آلمان...
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند.
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.
گفت:پس من؟
گفتم خدایا چقدر دوری؟
گقت:تو یا من؟
گفتم:خدایا از خیلی ها دلگیرم
گفت:حتی از من؟
گفتم:خدایا دلم را ربودند
گفت:پیش از من؟
گفتم:خدایا کمک خواستم
گفت:از غیر من؟
گفتم:خدایا دوستت دارم
گفت:بیش از من؟
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999699999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش...
تا یکمی در باره ی عمه عطار اطلاعات بدست بیارید....
پیشنهاد میکنم همشونو بخونید...
اجازه هم دارید که مطلبو تو وبلاگتون بذارید یا برای دوستانتون بفرستید...فقط همینا!!!!
)
.
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم
Power By:
LoxBlog.Com |