حرف دل

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی
gharare asheghane داستان عاشقانه غمگین و خواندنی  ” قرار”
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب  

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:24 توسط NAFAS| |

بهاربيست                   www.bahar-20.com

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط NAFAS| |

 
 

روزی اومدی که من

گم شده بودم توغبار

گم شده بودم تو همین روزای سرد روزگار

اومدیو برای من

شدی یه جون,یه سرپناه

ولی نموندی رفتیو

تنها شدم توروزگار...

"اشک"



 
نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط NAFAS| |

احساس ترس

در دنیا خیلی چیزها وجود داره که ممکنه باعث ایجاد یک واکنش ناخودآگاه در انسان شود.

بعضی وقت ها این احساس را ترس می نامند و بعضی وقت ها چیزی دیگه.

اما به راستی چرا این اتفاق می افتد.

دلیل آن ممکن است به خاطر تصویری باشه که در ذهن یک فرد ایجاد می شود.

تصویری که ممکن است به خاطر تصور غلط انسان از موضوعی خاص باشه.

اما چرا؟؟؟

احتمالاً به خاطر اینکه ما شناخت درستی از موضوع مورد نظر و راه های رفع آن نداریم.

پس این احتمال وجود دارد که اگر نحوه نگرش ما به مسئله ایی درست شود آن ترس هم از بین برود.

پس چرا این کار را انجام نمی دهیم و به جای آن با عوارض یک حادثه کنار می آییم.

عوارضی که خیلی راحت می شود آن ها را از بین برد.

پس فقط این را می گویم که هیچ چیز برای ترس وجود ندارد.

فقط به خاطر اینکه خدایی بزرگ داریم که به ما قدرت فوق العاده زیادی داده است.

قدرتی که با تغییر نحوه نگرش خود به مسائل خیلی راحت به دست می آید.

اما بعضی وقت ها نحوه نگرش ما خیلی محدودتر از این است که
 بتوانیم به این قدرت دست پیدا کنیم.

و باز هم می گویم چرا؟؟؟

چرا

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:58 توسط NAFAS| |

 


 

 

کاش دنیای ما اینقدر نامرد نبود

 

کاش وقتی یه نفر بعد از سالها عزیزشو پیدا می کنه، ازش دور نمی کرد

 

کاش می فهمید که چقدر سخته هر دقیقه از عمرتو به یاد اونی بگذرونی که هر لحظه دلت براش بیشتر تنگ میشه

 

کاش می دونست چقدر بده منتظر کسی باشی که نمیدونه اجازه داره منتظرت باشه یا نه!

 

ای کاش جایی برای فریاد زدن حرفای نگفتنی دلت داشت نه اینکه رد خیس اشکای روی پیرهنت همه ی حرفاتو بزنه

 

ای کاش جواب حرفای هر روز دلت رو یه پیام خالی از متن نمی داد

ای کاش...

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط NAFAS| |

 

 

8ytt8yzbrvjyamds1kbd په نه په جدید اسفند ماه 90


با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف ۱۴ اومدم! …

.

.

.

به دوستم میگم: نمره ها رو زدنا. میگه: با شماره دانشجویی؟ میگم: پ ن پ با شماره کفش. اونایی هم که دمپایی داشتن رو هم مردود کرده…

.

.

.

دیشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی می کردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پ ن پ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پ ن پ و زهرمارف سوار شو بریم… میگم کلانتری؟ میگه پ ن پ میبرمت لندن

.

 

.

.

،، ، 

.

با رفقا رفتیم باغمون، سیخ های جوجه رو گذاشتیم رو منقل دیدیم چند جفت مرغ و خروس دارن کنار منقل پرسه می زنن. رفیقم میگه: لونه شون این طرفاست؟ پ ن پ اومدن فیلم ترسناک ببینن

.

.

.

رفتم یه قالب مرغ از تو فریزر درآوردم. دوستم میگه می خای بپزیش؟ مگم: پ ن پ خانوادش اومدن از تو سردخونه درش آوردم بدم ببرن دفنش کنن!

 

.

.

.

مرغ عشقم مرده. درحالی که پاهاش رو به بالاست افتاده کف قفس. دوستم اومده میگه: ااا مرغ عشقت مرد؟ پ ن پ کمر درد داشت، دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس.

.

.

.

تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه: دزد بود؟ میگم: پ ن پ اومده بود امانتیش رو ببره فقط خواست هیجانش بیشتر باشه!

.

.

.

بهرام رادان از یه بابایی آدرس پرسید، طرف میگه ببخشید شما بازیگر نیستین؟ رادان میگه پ ن پ پیک موتوریم!

.

.

.

با کلی شوق و ذوق به دوستم میگم: دان ۲ رو. برگشته میگه: تکواندو؟ پ ن پ دان ۲ آشپزی…!

.

.

.

رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم، یارو میگه: کیسه هم می خوای؟ پ ن پ فرغون آوردم با اون می برم!

.

.

.

لیلی به مجنون گفت: همه این اکرا رو می کنی برا من؟ مجنون: پ ن پ من عاشق آنجلینا جولی ام، تو حریف تمرینی هستی!

.

.

.

داشتم تو پارکینگ نایلون های روی صندلی ماشین رو می کندم. همسایه مون اومده میگه ماشین نو خریدین؟ میگم: پ ن پ لواشکه دارم نایلونشو میکنم دور هم بخوریم!

.

.

.

دوستم زنگ زده خونه. گوشی رو برداشتم سلام کردم. میگه: تو خونه ای. میگم: پ ن پ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بگذارید… با تشکر!

.

.

.

داشتم تلویزیون می دیدم. بعد مادربزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعد به من میگه داشتی میدیدی؟! گفتم: پ ن پ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای بیبینی!

.

.

.

منتظر مسافر بودم. خانمه اومده میگه: آقا هفت تیر میری؟ میگم بله. میگه: سوار شم؟ پ ن پ تا هفت تیر دنبالم بدو!

.

.

.

رفتم داروخانه. پیرمرده دفترچه بیمه رو داده به مسئول داروخانه. بعد از چند دقیقه مسئول داروخانه داروهاش رو آورده پیرمرده گفت پدرجان می بری؟ پیرمرده گفت پ ن پ همین جا می خورم! بی زحمت یک نوشابه خنک و سالاد هم بیار…

.

.

.

رفتم پیش صاف کار ماشین. یه نگاه به ماشین کرد میگه تصادف کردی؟ گفتم پ ن پ از جلو بندی تکراری خسته شدم گفتم برای تنوع با چکش بکوبم

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط NAFAS| |


 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد... 

http://koumeye-eshgh.persiangig.com/image/%D8%A7%DA%AF%D8%B1%20%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%DB%8C.jpg
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی


نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:30 توسط NAFAS| |

زندگی یعنی یک نگاه ساده

تنها چند خاطره..
و
تنها چند لحظه...

زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده.

 
         


حال، با این وجود زندگی خود را چگونه خواهیم گذراند؟

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:50 توسط NAFAS| |

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:40 توسط NAFAS| |

 

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:29 توسط NAFAS| |

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:57 توسط NAFAS| |

 

   نسلي هستيم كه مهمترين حرفهاي زندگيمان را... نگفتيم......! تايپ كرديم!............... راستي چرا اين روزها

    انگشتانمان بيشتر از زبانمان به كار مي آيند؟

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط NAFAS| |

  مي كوشم غمهايم را غرق كنم......اما نامردها ياد گرفته اند شنا كنند!!

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:26 توسط NAFAS| |

  # من همينم بي تو، سايه سر در گم.........

     بي خيال دنيا،نا اميد از مردم........

      من همينم بادي، از نفس افتاده......با

     پري خون الود، در قفس افتاده........من

     همينم بي تو، ارزويي ناچار...... تكه ابري

     تنها، سنگي از ديوار.....ساده باشيم يا

     نه، وقتي ادم تنهاست......بي تو بودن

    دشوار،با تو بودن روياست.

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط NAFAS| |

  اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبه رو شدم - كه ميشوم- مهم نيست، مهم اين است كه زندگي يا مرگ

  من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد.........

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:44 توسط NAFAS| |

         اي كاش خداوند سه چيز را نمي افريد:

              عشق،غرور،دروغ

        تا مجبور نباشيم بخاطر عشق از روي غرور به يكديگر دروغ بگوييم

 

هميشه بيم داشتن،هميشه اميدوار بودن،هميشه ياد از خاطرات كردن

هميشه ناليدن،هميشه هوسي تازه كردن وراضي نبودن،در طلب ازات دروغين

اه كشيدن وهرگز سراغ حقيقتي كه در دل هر كس نهفته است نرفتن،خود را گاه

بيشتر وگاه كمتر از ارزش واقعي ارزش دادن،تنها در ساعات رنج وغم ،خويش را

شناختن وماهيت زندگاني بر باد رفته وبي جا تلف شده را فقط در لب گور

يافتن.

                               ايا اين است مفهوم وجود انسان؟!..........

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:21 توسط NAFAS| |

                                                    چرا رها نمي شوم

                                                                               چراهنوز مانده ام

                                                  وباپرنده هاي رفته

                                                                                 اشنا نمي شوم؟

                                                               .................

                                                خودم هيچ و دنيا هيچ و زندگي هيچ

                                                                           پس اي هيچ براي هيچ به خود پيچ           

 

 

 

                              

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:52 توسط NAFAS| |


Power By: LoxBlog.Com